سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بهاری در خزان

     

می‌توان فهمید در قلب‌ها، ذهن‌ها و آرمان‌های پدران و مادران ما چه می‌گذشته‌ است که تحت تأثیر هیچ حیله جدیدی از صحنه خارج نمی‌شدند؟ آیا با خواندن این شعارها برای ما امکان دارد که با آرمان‌های آن دوره رابطه برقرار کنیم؟!

تو که دم می‌زنی ز دین و آیین ما

 پس چرا می‌کنی حمایت از حکم شاه؟

نه مـرغ طوفـانی، ‌نـه مـوج دریـایـی

تو گـرگ خونخـواری تو موج فحشـایی 

مردم مرگ رژیم پادشاهی را حس می‌کردند و این احساس مبتنی‌بر شناخت عمیقی بود. امکان نداشت که کارگزاران رژیم شاه بتوانند با عوام فریبی خللی در این احساس وارد نمایند.

 

ایـن شاه امـریکایی در حالت مـردن است

 این رژیم پهلوی در حال جان کندن است

 دسـت و پـا می‌زنـد، جـون خـود می‌کنـد

مرگ بر شاه، مرگ بر شـاه، مرگ بر شـاه

ایـن دولـت بخـتیـار دولت ظلم و زور است

با بـودن پهلـوی نخسـت وزیر مـزدور است

مرگ بر شاه، مرگ بر شـاه، مرگ بر شـاه

 

ریتم شعارها ریتم آشنایی بود که اغلب آنها با ادبیات بومی ایران همسازی داشت، برقراری پیوند با چنین ادبیاتی برای مردم کار دشواری نبود. این ادبیات قبلا در نهضت پرشکوه مشروطیت ایران نیز کار خاندان سلطنتی را یکسره کرد اما با روی کار آمدن یک رژیم غربی به نام مشروطه سلطنتی، نهضت نیمه کاره رها شد.

 

مردم ایران این بار تصمیم گرفته بودند که برای همیشه رژیم فاسد پادشاهی را به زباله‌دانی تاریخ بفرستند. آنها هیچ بقایایی از نظام مشروطه سلطنتی حتی با پسوندهای ملی و غیره را حاضر نبودند تحمل کنند. شاه شاپور بختیار را به توهم اینکه یکی از رهبران جبهه ملی است و می‌تواند مردم را فریب داده و آتش انقلاب را خاموش کند به نخست وزیری انتخاب کرد. اما بختیار به اندازه کافی نقطه‌ ضعف داشت که سر از شعارهای مردم در‌آورد:

 

ای شـاه بی‌غیــرت

 بگیـرد جان تو ملت

 ولی آهسته آهسته (2)

 بختیـار بی‌غیرت

بگیـرد جان تو ملت

ولی آهسته آهسته (2)

ز خلق ایران هش‍‍‍ـدار

 به شاهپور بخــــتیار

تـاجـر سـرمـــایه‌دار

 ناجی شاه خونخــوار

نمی‌دهیـم اختیــــار

مرگ به هر سازشکار

ای خمیـنی تـویی رهنـمای مـا (2)

رهـبــــر زنـــده و بــا وفـــای مـــا

برلبم این سرود، برخمینی درود(2)

مرگ بر بختیار نوکر جـیره‌خوار (2)

می‌کشیـم مـا هـمـه انتـظـار تـو (2)

می‌کنـیـم جمـلـگی جـان نثـار تـو

 برلبم این سرود، برخمینی درود(2)

 مرگ بر بختیار، نوکر جیره خوار(2)

 

این شعارها مرا بی‌اختیار به یاد حماقت‌های بختیار، امریکا، اروپا و نظام پادشاهی انداخت. نمی‌دانم چرا تصور می‌کردند که با تعویض مهره‌ها می‌توانند در عزم راسخ و خلل‌ناپذیر ملت ایران سستی ایجاد نمایند! از بلاهت امثال بختیار که تصور می‌کردند شاه اگر سه ماه پیش آدمی را غیر از آدم‌های همیشگی آورده بود و نخست وزیر کرده بود من گمان می‌کنم که وضعش این‌طور نمی‌بود و مردم بی‌حیا و هرزه نمی‌شدند (6) ، خنده‌ام گرفت.

 

البته بختیار، حزب او جبهه ملی و احزابی که سال‌ها عنوان ملی، آزادی و اصلاحات را به دوش کشیده و می‌کشند اگر چه اکنون برای مردم ما شناخته شده هستند اما در آن دوران که ایران در سانسور خبری و اطلاعاتی شدیدی قرار داشت مردم چگونه ماهیت کسانی را که از عناوین فریبنده‌ای هم استفاده می‌کردند، تشخیص می‌دادند؟

 

از امثال بختیار بعید نبود که شأنی برای مردم قائل نباشند و مردم را نسبت به دفاع از حقوقشان بی‌حیا و هرزه قلمداد کنند. بختیار و بسیاری از آنهایی که به نوعی متصل به خاندان‌های حکومتی می‌بودند اگر چه سال‌ها نان احزاب ملی‌گرایی را خورده بودند ولی در نهایت جوی خشکیده آنها به مرداب سلطنت می‌ریخت مردابی که با غرق کردن جوانان این مملکت و فرو بردن منابع این مملکت خودش را تعریف می‌کرد. مردم ما به درستی تشخیص داده بودند که مردابی که سال‌ها از نخاله‌های فاسد شده نظام سلطنتی بوی تعفن گرفته و به انتظار بوسیدن دست‌های سلطان حاضر است مفاهیمی چون آزادی، ‌ملیت، هویت، اصلاحات، مردم و بسیاری از مقدسات دیگر را فدا کند و آن‌ را وصیت رهبری می‌دانست که به اینها آموخته بود، هیچ‌گاه، خودمان از شاه وقت نخواهیم ولی اگر احضار شدیم، برویم و در اختیار سلطنت باشیم (7) سودی برای این کشور ندارند. مردم با تمام قدرت می‌گفتند:

 

کابیـنـه بختـیـار نابـود بایـد گردد

 جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد؟

 

اینها آرمان‌هایی بود که هیچ‌گاه جریانات روشنفکری این مملکت تمایلی به شنیدن و اندیشه کردن درباره آنها را نداشتند. زیرا این جریانات برای مردم اصالتی قایل نبودند. فریاد حق‌طلبانه مردم را بی‌حیایی و بی‌شرمی می‌دانستند اما مردم ما دیگر حاضر نبودند نردبان ترقی چنین جریاناتی درکشور خود باشند. آنها با تمام وجود فریاد می‌زدند:

 

نه شاه می‌خوایم نه بختیار

رهبـر می‌خـوایم با اختیـار

 مـرگ بـر شـاه و بخـتیــار

نه شاه می‌‌خوایم نه بختیار

 خمـیـنیـه صـاحـب اختـیـار

مـرگ بـر شـاه و بـخـتـیـار

مردم شعار می‌دادند:

بختیـار، تـو عصـای ضحاکی

برو گمشو‌ ای نوکر تریاکی

مرگ بر بختیار

نوکر بی‌اختیار منافق تازه‌کار

 

اما بختیار ابلهانه تصور می‌کرد اگر شاه به نیرو‌های طرفدار نهضت ملی بهای بیشتری می‌داد می‌توانست حکومت خود را حفظ کند. از نظر مردم نیروهای به ظاهر ملی نوکر استبداد و استعمار بودند. اما اینها آن‌قدر از آرمان‌های مردم دور بودند که تصور می‌کردند نیرو‌یی اصیل ملی هستند که می‌توانند جلوی سیل ملت را بگیرند.

 

از دره عمیقی که بین آرمان‌های یک ملت و حکومت‌گران بر آن ملت بود به فکر فرو رفتم. از دره عمیقی که بین آرمان‌های یک ملت با نیرو‌هایی که شعار ملت می‌داد و داعیه ملی‌گرایی داشت، تعجب کردم. به راستی اگر بین ملتی با دولتش و نخبگانش چنین فاصله‌های عمیقی ایجاد شود چگونه می‌توان این فاصله را پر کرد و چه کسی می‌تواند این فاصله را پر کند؟‌ آیا اصولا امکان پرکردن فاصله ملت‌ها و دولت‌ها وجود دارد؟

 

احساس می‌کنم با سؤال عمیقی در حوزه سیاست روبه‌رو شدم. اما نه سیاستمدار بودم که این سؤال را تحلیل کنم و نه دوست داشتم از فضای هیجان‌انگیزی که خواندن شعارهای اول انقلاب و دیدن دیوارنوشته‌های انقلاب در من ایجاد کرده ‌بود خارج شوم. کنجکاو بودم بدانم مردم عادی با وجودی که در هیچ مدرسه سیاسی و اجتماعی ترفندهای دیپلماسی و بازی‌های سیاسی را نیاموخته‌اند چگونه دست‌های پنهان قدرت‌های خارجی را برای بقای سلطنت فاسد استبداد پهلوی می‌دیدند و حیله‌های رژیم شاه و مشاوران امریکایی و انگلیسی و فرانسوی آن را خنثی کرده تبدیل به شعور انقلابی و سپس شعار حرکت اجتماعی خود می‌کردند؟

 

هیچ کتابی ندیده بودم که در تحلیل انقلاب اسلامی به چنین مباحثی به شکل تئوریک پرداخته باشد. اگر چه مطالعات خود را بسیار قلیل می‌دانستم اما به عنوان یک دانشجوی روان‌شناسی، از جنبه روان‌شناختی اجتماعی دوست داشتم بدانم آیا تاکنون در تحلیل انقلاب اسلامی، ریشه‌های انقلاب را از زاویه آرمان‌های مردم تحلیل کرده‌اند؟ حتی از آنهایی که تا حدودی مسلط بر تاریخ انقلاب اسلامی بودند وقتی سؤال کردم که آیا در تبیین ریشه‌های انقلاب اسلامی متونی وجود دارد که خارج از قالب‌های تئوریک حاکم بر نظریه‌های انقلاب از زاویه روان‌شناسی اجتماعی آرمان‌های ملت ایران انقلاب اسلامی را تبیین کرده باشد، از سکوت آنها می‌فهمیدم که انقلاب اسلامی ایران از چه فقر تئوریک عظیمی در حوزه‌های مختلف تبیین اجتماعی رنج می‌برد.

 

به حال خود و به حال نسل‌های آینده‌ای که می‌آیند و دوست دارند تاریخ این نهضت بزرگ اجتماعی را که ایران را وارد دنیای جدیدی کرد بدانند ولی با نوشته‌های سطحی روبه‌رو خواهند شد تأسف خوردم و از همه بیشتر به مظلومیت امام و به مظلومیت انقلاب اسلامی گریستم. من با تمام وجودم در لابه‌لای شعارها و دیوارنوشته‌های انقلاب اسلامی، فرهنگ و معرفت نهفته‌ای را دیدم که مردم ما از آن غفلت کردند.

 

بختیـار، تـو عصـای ضحاکی

 ما مسلمین پیوسته در جوش و خروشیم

ما جز خمینی، رهبر نداریم

فرمـانروایی، دیگـر نـداریم

 از هـمـت او ســـرفــرازیــم

 منتخب او را ما قبول داریم

 

***

بنـد اسـارت را خمینی پاره کرده (2) 

جان‌ها فدایش، درد ما را چاره کرده

 

شاید عده‌ای این نوع نگاه به تبیین اجتماعی یک انقلاب را غیر علمی و خارج از چهارچوب‌های پذیرفته ‌شده و فاقد مبانی تئوریک قلمداد کنند اما در دلم به تئوری‌های علمی آنها می‌خندم. چون احساس می‌کنم پای علم برای نفوذ در آرمان‌های یک ملت، پای اسطوره‌ای است. اسطوره به همان میزان با پنداشته‌های انسان سر و کار دارد که علم ادعا داشته باشد به دنبال کنکاش در قلب‌ها و آرمان‌های انسان است تا به حقیقت دست‌ یابد.

 

احساس کردم ذهن فلسفه‌باف و پندگرا مرا از شوق آنچه که با خواندن شعارهای دوران انقلاب به دست آورده‌ بودم، خارج کرده است. دوست داشتم به فضای دوران انقلاب، حکومت بختیار، فرار شاه، بازگشت شکوه‌‌مندانه امام خمینی به وطن، دهه فجر، پیوستن ارتش به مردم، تعیین دولت انقلاب و بالاخره سقوط نظام شاهنشاهی و 22 بهمن سال57 برگردم.

 

اما مگر می‌توان همه آنها را به تصویر کشید؟ از اینکه نمی‌توانستم تمام احساس خود را نسبت به این دوران بازنویسی کنم کلافه شدم. باید تا فرصتی دیگر و شاید تا سالی و یا سالیانی دیگر صبر کرد. آخر ما ملت ایران عادت داریم یاد چیزهای عزیز خود را فقط در سالگردها و سده‌ها گرامی داریم. با این دو اثر به شدت انس گرفته بودم، یادآوری آن دوران برای کسی که آرزوی بودن در آن دوره را داشت لذت‌بخش بود. تازه از جمعیتی که شعار می‌داد:

 

ما می‌گیم شاه نمی‌خوایم نخست وزیر عوض میشه

 ما می‌گیـم خـر نمی‌خـوایم، پالون خر عوض میـشه

 نه شـاه می‌خـوایم نه شاهپور لعـنت به هر دو مـزدور

 

جدا شده و به کوچه پس کوچه‌های امیرآباد رسیده‌ بودم که روی دیوارهای آن نوشته شده‌ بود:

 

ما بچه‌های امیرآباد هستیم

 شـاه را بـه طـویلـه بسـتیـم

 از بـس که عرعـر کرد

بختـیار رو خــر کــرد

بختـیار شیـره‌کـــش

 بایـد بـــره مـراکـش

 این است شعار بختیار

 منـقل و وافـور رو بیار

 

طنزهای انقلاب نیز خود فصل جالبی از ادبیات این دوره است. در تاریخ خوانده بودم که ذائقه ملت ایران طنز‌پسند است و با طنز می‌توان حرکت‌های بزرگ اجتماعی را دامن زد. کاربرد فرهنگ طنز در ادبیات جنبش‌های اجتماعی معاصر، علی‌الخصوص ادبیات انقلاب اسلامی از جمله موضوعاتی بود که توجهم را جلب کرد. دوست داشتم بدانم آیا پژوهش در این زمینه در کشور ما صورت پذیرفته ‌است یا نه؟ البته با توجه به ساختار جریان‌های حاکم برای ادبیات معاصر ایران تردید داشتم که شایستگی و استعداد چنین کاری فراهم باشد. ادبیات معاصر علی‌الخصوص در حوزه داستان‌نویسی همیشه با فرهنگ ملت ایران بیگانه بود. رواج پوچ‌گرایی، بی‌مذهبی، بی‌مسئولیتی، غریبی با فرهنگ بومی و دلدادگی با فرهنگ بیگانه شاخصه اصلی ادبیات معاصر ایران بود. بنابراین به راحتی می‌توان تشخیص داد که ادبیات جدید با فرهنگ انقلاب اسلامی و با فرهنگ ملت ایران بیگانه است.

 

شعارهای فرار شاه و دیوار نوشته‌های آن فصلی بود که دوست داشتم روی آن متمرکز شوم. مخصوصا از این جهت که بدانم چه تفاوتی بین رهبری بود که با رحلت او میلیون‌ها نفر عزادار شده و در سوگ او گریستند و شاهی که وقتی از کشور اخراج شد مردمش شعار می‌دادند:

 

شاه فراری شده

سوار گاری شده

شـاه فــراری مـی‌شــود

حکومت اسلامی می‌شود

حـرف حـق گفتنیه

این پهلوی رفتنیه

شاه به جز خودکشی چاره دگر ندارد

 

تفاوت خدمت و خیانت را که پاره‌ای از روشنفکران دوران معاصر پرداختن به آن را در تاریخ، نوعی تاریخ‌نگاری ایدئولوژیک می‌دانند، باید در این شعارها دید. معیار خدمت و خیانت را مورخین تاریخ روشن نمی‌کنند. ملت‌ها به درستی این تفاوت‌ها را تشخیص می‌دهند. پدر و پسری با خفت و خواری از مملکتی که مدعی بودند آن را آباد کردند اخراج شدند و مردم از اینکه از شرارت آنها راحت شدند به پایکوبی پرداختند. همین مردم علی‌رغم اینکه در انقلاب اسلامی مشکلات زیادی را تحمل کردند و خسارت‌های سنگینی از جنگ تحمیلی و تحریم‌های اقتصادی و غیره دیدند، ‌وقتی رهبر آنها از دنیا می‌رود تمام خاک ایران را در سوگ او عزادار می‌کنند. چرا؟ تفاوت‌ها در چیست؟ آیا می‌توان مردم را خرید؟ آیا می‌توان مردم را فریب داد؟

 

مردم تفاوت خدمت و خیانت را می‌دانند چون معیار درستی در دست دارند.

کشـور مـا، کشـور اسلامیـه

نهضت ما، نهضت قرآنیه (2)

یکدل و یک صدا، می‌دهیم این ندا

مـرگ بر شاه (3) مـرگ ـ بر ـ شاه

رهبـر ما خمیـنی بت‌شـکن

داده ندا به مردم این وطن

ایـن رژیـم پـلـیــد اســت

بــد‌تــر از یــزیــد اســت

مرگ بر این شاه (3) مرگ ـ بر ـ شاه

کـودک دبستـان، بـاشـدش بـر زبـان

مــرگ بر شـاه (3) مـرگ ـ بـر ـ شـاه

خـون هر یک شهید، می‌دهد این نوید

مرگ بر این شـاه (2) مرگ ـ بر ـ شاه

 

دوست دارم در مرگ نظام شاهنشاهی و علل و عوامل آن بیشتر تفحص کنم می‌دانم اگر شعارهای انقلاب اسلامی و دیوار نوشته‌ها را تا به آخر ادامه دهم با آرمان‌های مملکت خود رابطه عمیق‌تری پیدا خواهم‌کرد. من هنوز مانند بسیاری از جوانان این مرز و بوم دوست دارم بدانم مردم ما در شعارهای دوران انقلاب خود چه دیدی نسبت به غرب، امریکا، شوروی، نظام لیبرالیسم، دمکراسی، نظام سوسیالیسم، روشنفکری، غرب‌گرایی، جبهه ملی، گروه‌های سیاسی و خیلی از چیزهای دیگری که تاریخ ما در این دویست سال اخیر با آن درگیر بود، داشته‌اند. اما دیدم که فعلا استعداد زمزمه شعارهای پرحرارت این دوران را ندارم. با خود گفتم:

شرح این هجران و این خون جگر

ایـن زمـان بـاشـد تا وقـت دگــر

سکوت هـر مسلمـان، خیانت اسـت به قرآن

کشته شدن در این راه، نزدیکی است به الله

شـعار مستـضـعفیـن

حـکــومـت مـتـقـیـن

استــقلال، استــقلال

این است ندای قرآن

پیــام هـر مسـلـمـان

عقیـده و جهـاد اسـت

ایـران کـربـلا شــده

هـر روز عاشـورا شده

چین، شوروی، امریکا

دشـمـنـان خـلـق مـا

تشـیـع زنـده گـشـت

فـاتـح و پـاینده گشت

-------------------------------------------------------------------------

پی نوشت ها:

1 . مرتضی مطهری،‌ نهضت‌های اسلامی در صد ساله اخیر، انتشارات صدرا، قم، بی‌تا، ص 61.

 ? . همگام با شعارها در انقلاب اسلامی ایران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تهران، بی‌تا.

 3 . تصاویر دیوار نوشته‌های انقلاب، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1361.

 4 . منظور واقعه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان توسط رژیم شاه است.

5 . این شعار، شعارهایی است که در حمایت از اعتصاب کارکنان رادیو، تلویزیون و روزنامه در حدود دی ماه سال 57 داده شده است.

 6 .خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی ایران، مرکز مطالعات خاورمیانه، دانشگاه هاروارد،‌ ویراستار حبیب لاجوردی، نشر زیبا،‌ تهران، 1380، چاپ سوم، ص 120.

 7. ملی‌گراها معتقد بودند که مصدق به ما آموخته بود هیچ‌گاه از شاه مملکت وقت نگیریم ولی اگر ما را احضار کرد برویم و در خدمتش باشیم.


نوشته شده در دوشنبه 88/11/19 ساعت 9:2 عصر توسط علیرضا علیمحمدی| نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت

< p align="center">FreeCod Fall Hafez